ملاقات با یک دوست
|
|
سلام علیکم.
خوب آقا ما دیشب رفته بودیم بیرون بگردیم.از قضا یکی از دوستان دوستش رو آورد
خوب دروغ چرا؟اولش زیاد خوشم نیومد(البته توی دلم)یه آدم غریبه داره میاد توی جمع.بیشتر ترجیح میدادم خودمون باشیم ولی خوب طبق عادت چیزی نگفتم.
توی پرانتز میگم که عادت ندارم وقتی با دوستام جمعی بیرون میریم شکایت کنم.اصولا همیشه سعی کرده و میکنم که مراعات کنم.
عرض میکردم خدمتتون.خلاصه اون آقای عزیز اومدن توی جمع.تازه از خارج برگشته بود برای دیدن والدینش.همسرش ایرانی نبود و 2 تا بچه داشت که البته اونها رو با خودش ایران نیاورده بود.
ایران رو دوست داشت و معتقد بود هیچ جا اینجا نمیشه.دلیل نموندنش توی ایران خانمش بود که براش ایران موندن سخت بود.برخلاف بسیاری از ایرانیهای به اصطلاح فرنگ رفته فارسی رو معمولی حرف میزد.نه وسطش اینگلیسی میپروند،نه (ر) هاش رو غلیظ میگفت ونه حتی 1 بار گفت:شما تو فارسی به این کلمه چی میگین؟؟!؟!؟!
بسیار آدم ساده و خوش مشربی بود.جک میگفت.میخندید.از زندگی و تجربیاتش خارج از کشور میگفت.تازه کلی هم اصرار داشت به اسم کوچیک صداش کنیم.
سرتون رو درد نیارم.هدفم از کل این جریاناتی که تعریف کردم فقط یک چیز بود.قبل از ملاقات با آدمهای جدید راجع بهشون قضاوت نکنین.همین. 
نظرات شما عزیزان:
|
جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, |
|
|
|